سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به آخر خط رسیده بودم .......


اید بهش ثابت میکردم که دوسش دارم........


گفت: اگه دوسم داری رگتو بزن......


گفتم: مرگو زندگی دست خداست ......


گفت: دیدی دوسم نداری .......


خیلی بهم بر خورد تیغو برداشتم رگمو زدم . وقتی تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت:


اگه دوسم داشتی هیچوقت منو تنها نمیذاشتی....

 دلم شکست




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/5/28 | 2:18 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

توی یک قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُیخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُی‌خُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِیگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُی‌خُوریم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.




تاریخ : شنبه 92/10/28 | 12:58 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر


 دختره به دوست پسرش می گه


برو یه نوشیدنی واسم بگیر...


پسره: کولا یا پپسی


دختره: کولا


پسره: دایت یا عادی


دختره: دایت


پسره: قوطی یا شیشه


دختره: قوطی


پسره: کوچک یا بزرگ


دختره: اصلا نمیخام .. واسم اب بیار


پسره: معدنی یا لوله کشی


دختره: اب معدنی


پسره: سرد یا گرم


دختره: میزنمتـــــــــا


پسره: با چوب یا دمبای


دختره: حیووووووووووووووون


پسره: خر یا سگ


دختره: گمشو از جلو چشام


پسره: پیاده یا با دو


دختره: با هرچی بــــــرو فقط نبینمت


پسره: باهام میای یا تنها برم


دختره: میام میکوشمــــــــت


پسره: با چاقو یا ساطور


دختره: ساطـــــــــور


پسره: قربانیم میکنی یا تیکه تیکه


دختره: خـــــدا لعنتت کنه .. قلبم وایساد


پسره: ببرمت دکتر یا دکترو بیارم اینجا


دختره سکته کرد...!




تاریخ : یکشنبه 92/10/8 | 11:50 صبح | نویسنده : negin azadi | نظر
تاریخ : چهارشنبه 92/8/29 | 3:8 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

  1)روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه

 

شانس های ازدواج : دکترx  , مهندس y  ,....(کمترین احتمال)

 

2)روش اشرف خانومی: در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید.

 

شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ  و....

 

 

 

3)روش پلاستیکی: در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و ی دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه

 

شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل,  و...

 

4)روش جاده ای: در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه.

 

شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه,  و....

 

5)روش شماره ای: در این روش شما در خیابون به پسرها آمار داده و شماره میگیرید,که من این روش رو توصیه نمی کنم

 

شانسهای ازدواج: مجید کله, محسن پپه, حمید خیارشور, رضا کره, کریم ببعی, مهران ببو, ناصر کلم و  و.....

 

6)روش کوهی: در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده "من شیرینم" کجایی پس؟

 

شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم)

 

7)روش اینترنتی: در این روش شما باید به خواستگاری این اشخاص بروید

شانسهای ازدواج: دوست خوبم گوگل گوگولی(بچه گوگوش و بروسلی), استاد خوبم یاهو یابوزاده

 

8)روش سوسی(سوسولی): در این روش شما مانتو مشکی, شال صورتی, کفش صورتی, لاک صورتی و...باید استفاده کنید.

 

شانسهای ازدواج: مانی پنکیک, ساسی چش قشنگ, امیر خط چش, کامی فر مژه, سامی نمکی, پلنگ صورتی.

 

هدف: شوخی با دوستای گلم,چه پسر چه دخترپوزخند

 





تاریخ : سه شنبه 92/8/28 | 5:35 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

شنبه:
امروز رو مثلا گذاشته بودم واسه استراحت و رسیدگی به کارهای شخصی ام ولی مگه این مردم میذارن؟!

یکشنبه:
امروز واقعا اعصابم خورد بود چون به هیچکدام از کارهای اداریم نرسیدم.
8753 تصادفی ، 6893 اعدامی ، 9872 تزریقی ، 44596 ایدزی ، و یک نفر بالای 145 سال سن رو واسه خاطر یک آدم وقت نشناس از دست دادم ... برای خودکشی اونقدر قرص خواب خورده بود که هر کاری میکردم دیگه روحش بیدار نمیشد!

دوشنبه:
رفتم بیمارستان ویزیت یکی از مریضا. دور تختش اونقدر شلوغ بود که نمیتونستم برم جلو. همه روپوش سفید پوشیده بودن و داشتند تند تند یادداشت برمیداشتن. هر جور بود راهو باز کردم و رفتم بالای سر مریض، اما دیدم دانشجوهای پرستاری قبل از من کشتنش. اگه دیر تر رسیده بودم ممکن بود حتی روحشم ناقص کنن!
از همکاری بدم نمیاد، ولی بشرط اینکه قبلا با من هماهنگ بشه وگرنه خوشم نمیاد کسی تو تخصصم دخالت کنه.

سه شنبه:
مادره با دوتا بچه اش میخواستن از خیابون رد شن. اول دست یکی از بچه ها رو گرفتم، اما دیدم اون یکی داره نیگام میکنه.
دست اون یکی رو هم گرفتم، اما دیدم باز مادره داره یه جوری نگام میکنه. اومدم دست خودشم بگیرم، اما دیدم یه عوضی با ماشین همچی با سرعت داره میاد طرفمون که اگه خودمو کنار نکشم ممکنه به خودمم بزنه. با یک اشاره ماشینش منحرف شد و کوبید به درخت. به خودم که اومدم دیدم مادره و بچه هاش از خیابون رد شدن و برای تشکر دارن برام دست تکون میدن.
منم براشون دست تکون دادم و برای اینکه دست خالی نرم همونی که کوبیده بود به درخت رو با خودم بردم. طرف اونقدر خورده بود که روحشم یه جورایی نشئه بود و فکر کنم هنوزم که هنوزه نفهمیده مرده!


چهار شنبه:
خیلی عجله داشتم، اما وایستادم تا دعواشونو ببینم. چون جای دیگه کار داشتم خواستم برم، ولی دیدم یکیشون داره فحش بدبد میده. اونقدر ازش بدم اومد که توی راه بهش گفتم: اگه زبونتو نیگه داشته بودی الان نه خودت چاقو خورده بودی و نه دست من زخمی میشد! الان چند ساعته که همه کارهامو ول کردمو دارم روحش رو پنچرگیری میکنم!

پنج شنبه:
اونقدر از برج ایفل برام تعریف کرده بودند که هوس کردم این آخر هفته ای برم اونجا و یه دیدی بندازم. وقتی رسیدم بالای برج، دیدم یه آقایی با دوربینش رفته رو لبه وایستاده تا از منظره پایین عکس بگیره.راستش ترسیدم بیفته. با خودم گفتم اگه کمکش نکنم ممکنه همچی بخوره زمین که دیگه قابل شناسائی نباشه. با احتیاط رفتم جلو بگیرمش نیفته اما تو یه لحظه جفتمون چنان هل شدیم که روحش موند تو دست من و جونش پرت شد پائین! باور کنید اصلا تو برنامم نبود ولی بالاخره پیش اومد.

جمعه:
بابا ولم کنید جمعه که تعطیله! میگن تو جمعه ها مرده ها هم آزادن، اونوقت خدا رو خوش میاد طفلکی من آزاد نباشم ؟!




تاریخ : سه شنبه 92/8/28 | 5:32 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

 

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد

نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس

از جدول کنار خیابون رفت بالا

نزدیک بود که چپ کنه

اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد

برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد

سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد

و گفت: هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن

من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!

مسافر عذرخواهی کرد و گفت:

من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه

راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه

راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم

    آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم




تاریخ : سه شنبه 92/7/9 | 6:52 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

مرد مسنی به همراه پسر25ساله اش در قطار نشسته بودند.

درحالی که مسافران درصندلی های خود نشسته بودند،قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر25ساله که درکنار پنجره نشسته بود پرازشور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و درحالی که هوای درحال حرکت را با لذت لمس میکرد

فریاد زد : پدرنگاه کن درختها حرکت میکنند.

مرد مسن با لبخندی پسرش راتحسین میکرد.

کنار مرد جوان زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از پسرجوان که مانند یک کودک  5ساله رفتار میکرد،متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره باهیجان فریاد زد: پدرنگاه کن،رودخانه، حیوانا توابرها با قطار حرکت میکنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند .باران شروع شد. چند قطره باران روی دست پسر جوان چکید و با لذت آنرا لمس کرد و دوباره فریاد زد : پدر نگاه کن.باران میبارد. آب روی دست من چکید.

زوج جوان دیگر  طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند :چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت:ما همین امروز از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسرم برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند




تاریخ : سه شنبه 92/7/9 | 6:52 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

A: نعمت خدا
B: عشقِ همه
C: معصوم
D: با استعداد

E: خوب اما شکننده
F: احساسی برای دیگران
G: منطقی
H: آرام
I: مودب
J: لذت بردنی از زندگی
K: قابل عاشق شدن
L: با مزه
M: عالی
N: مغرور
O: ورزشکار
P: خنده رو
Q: باحال
R: غیرقابل پیش بینی
s; با احساس
T: خالص و حقیقی
U: سودمند و باهوش
V: عصبانی
W: بیخیال
X: نابغه
Y: لذت بردنی
Z: خوش مشرب

نظر یادتون نره پوزخند




تاریخ : سه شنبه 92/7/9 | 6:50 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

روزی مردی در باغ خود نشسته بود ودرحال چایی خوردن بود.

دراین حین مرگ  به سراغش آمد و به او گفت که آمده ام جان تو را بگیرم.

مرد شروع کرد اعتراض کردن که حالا زود است و من هنوز جوانم و هنوز وقت مردنم نرسیده است و

مرگ به او گفت طبق این  لیست الان نوبت تو است که جانت را بگیرم و لیست را به مرد نشان داد.

مرد که دید چاره ای ندارد به مرگ گفت پس حداقل اجازه بده تا باهم یک چایی بخوریم و این آخرعمری یک صفایی بکنبم!

مرگ قبول کرد. مرد هم یک لیوان چایی برای مرگ ریخت وطوری که متوجه نشود مقداری دارو یخواب آور داخل لیوان چایی مرگ ریخت و به او داد. آن دو با هم چایی خوردند و مرگ کم کم احساس خستگی کرد و به خواب رفت.

مرد هم که دید مرگ به خواب رفته سریع لیست را برداشت و اسم خود را از اول لیست پاک کرد و اسمش را بعد از همه در پایین لیست نوشت و لیست راسر جایش گذاشت و با خوشحالی به کار در باغش پرداخت.

بعد از چند ساعت مرگ بیدار شد و مرد را صدا زد وخواست از مرد تشکر کند ،به مرد گفت به خاطر اینکه از من پذیرایی کردی وخستگی من را به درکردی به تو حال می دهم و این بار لیست را از آخر شروع میکنم.

 




تاریخ : یکشنبه 92/7/7 | 3:7 عصر | نویسنده : negin azadi | نظر

  • سمینار نیوز
  • کلوب
  • کارت شارژ همراه اول